سلبریتیهای زیادی هستند که تجارب نزدیک به مرگ دارند. خوشبختانه بسیاری از مرگ نجات پیدا کردند و در لیست ده سلبریتی مشهور که نزدیک بود بمیرند قرار میگیرند:
۱. آلی سیمپسون
آلی سیمپسون در ژانویه ۲۰۲۲ در اینستاگرام فاش کرد که پس از شیرجه رفتن در یک استخر کمعمق در شب سال نو، گردنش شکسته است.
سیمپسون در اینستاگرام نوشت: «برای من، سال ۲۰۲۲ شروع خوبی نداشت، یک گردن شکسته (به علاوه یک تست مثبت کووید) داشت. خلاصه داستان – من ابتدا در یک سر استخر کمعمق فرو رفتم و سرم را به ته آن زدم… در شب سال نو. عکسبرداری با اشعه ایکس/سیتیاسکن و ام آر آی انجام دادم تا متوجه شدم ۲ شکستگی شدید در گردنم دارم (C6 و T1).
من را مستقیماً با آمبولانس به بیمارستان فرستادند تا توسط جراح مغز و اعصاب ارزیابی شوم. نتیجه – جراحی فوری لازم نبود و من در یک گردن بند سخت به خانه فرستاده شدهام که برای ۴ ماه آینده با آن زندگی خواهم کرد. امیدوارم گردنم بهبود یابد. من بسیار خوششانسم که از مرگ فرار کرده و زنده ماندم.».
۲. امیلیا کلارک
مدت کوتاهی پس از فیلمبرداری فصل اول سریال Game of Thrones، مشخص شد که امیلیا کلارک از دو آنوریسم مغزی رنج میبرد. علائم آنوریسم اول او را به بیمارستان فرستاد و در آنجا تحت عمل جراحی قرار گرفت که آنوریسم دوم را نشان داد که رشد کرد و نیاز به جراحی بیشتری داشت. جراحیها باعث درد شدید او شد و کلارک متقاعد شد که زنده نخواهد ماند.
با شروع فیلمبرداری فصل دوم بازی تاجوتخت، سلامت او همچنان تحتالشعاع قرار گرفته بود و کلارک میگوید که در آن زمان «هر دقیقه از هر روز فکر میکردم میخواهم بمیرم.»
او اضافه کرد: «به یاد دارم که به من گفتند که باید برگه رضایت را برای جراحی مغز امضا کنم. جراحی مغز؟ من در اواسط زندگی بسیار پرمشغلهام بودم – زمانی برای جراحی مغز و یا فکر کردن به مرگ نداشتم؛ اما پذیرفتم و امضا کردم؛ و بعد بیهوش شدم. تا سه ساعت بعد، جراحان مشغول ترمیم مغز من شدند. این آخرین جراحی من نخواهد بود و بدترین هم نخواهد بود. در آن زمان من بیستوچهار ساله بودم.»
۳. سارا سیلورمن
در تابستان ۲۰۱۶، سارا سیلورمن ناگهان با یک مورد نادر اپی گلوتیت مواجه شد – وضعیتی که در آن اپی گلوت (غضروف پوشاننده نای) ملتهب شده و ورود جریان هوا را به ریهها مسدود میکند. او به سرعت به بیمارستان منتقل شد و در آنجا پزشکان او را نجات دادند. او توضیح داد: «من به اندازهای دارو خوردم که درد را احساس نکنم و هیچ ایدهای نداشته باشم که چه اتفاقی دارد میافتد یا کجا هستم. آنها باید دستهایم را مهار میکردند تا از بیرون کشیدن لوله تنفسم جلوگیری کنم.»
با همه اینها، او توانست حس شوخطبعی خود را حفظ کند. ظاهراً در حالی که سیلورمن داروها را مصرف میکرد، یک پرستار را متوقف کرد، با عصبانیت نوشتهای را یادداشت کرد و به او داد. وقتی پرستار به آن نگاه کرد، در آن فقط نوشته بود: «تو با مادرت زندگی میکنی؟»
۴. لئوناردو دیکاپریو
لئو هنگام غواصی در آفریقای جنوبی تقریباً توسط یک کوسه خورده شد. به گفته ستاره تایتانیک، او در قفسی بود که قرار بود از او در برابر کوسه سفید بزرگ محافظت کند، در حالی که تعدادی ماهی تن در اطرافش شنا میکردند؛ اما هنگامی که موجی آمد که قفس را برگرداند، یک کوسه با نیمی از بدنش به داخل قفس افتاد. لئو برای نجات خود در پایین قفس دراز کشید، در حالی که کوسه سعی میکرد او را گاز بگیرد. او بسیار خوش شانس بود که از مرگ نجات یافت.
۵. تریسی مورگان
تریسی مورگان در راه بازگشت از یک نمایشگاه بود که ماشینی که سوار آن بود با یک کامیون برخورد کرد. در این تصادف James McNair که دوست و نویسنده کمدی مورگان بود کشته شد. مورگان نیز با چندین استخوان شکسته در وضعیت وخیمی رها شد و یک ماه بعد از بیمارستان مرخص شد.
۶. جورج کلونی
جورج کلونی در حین فیلمبرداری سریال «سیرینا» به دلیل شکستگی کمرش نزدیک بود بمیرد. درد ناشی از جراحت حتی کلونی را به فکر خودکشی واداشت. او این تجربه نزدیک مرگ را اینگونه به یاد میآورد، «من روی تخت بیمارستان دراز کشیده بودم و یک IV در بازویم داشتم، نمیتوانستم حرکت کنم، از آن سردردهایی داشتم که احساس میکنید سکته کردهاید و برای یک دوره کوتاه سه هفتهای، شروع به فکر کردن کردم شاید مجبور باشم در این مورد کاری جدی انجام دهم … اما هرگز فکر نمیکردم که به آنجا برسم.»
۷. تراویس بارکر
تراویس بارکر درامر Blink ۱۸۲ در سال ۲۰۰۸ در یک سانحه هوایی تقریباً جان خود را از دست داد. او این تجربه نزدیک مرگ را اینگونه توصیف کرد: «دری را باز کردم و دستانم آتش گرفت. دویدم تا از هواپیما خارج شوم، اما هواپیما سقوط کرد. من بلافاصله با سوخت جت خیس شدم و آتش گرفتم و بعد سوختم، مثل جهنم بود و مدام در حال دویدن بودم.
داشتم به خاطر خانوادهام میدویدم. به هیچ چیز اهمیت نمیدادم جز اینکه با پدرم، خواهرم و شانا و سه فرزندم باشم. من کاملاً برهنه بودم، و در حالی که داشتم میدویدم سعی کردم خودم را از آتش بیرون بکشم.»
متأسفانه چهار نفر در این سانحه هوایی جان باختند. بارکر و دی جی ای ام (آدام گلدشتاین) تنها نجاتیافتگان بودند. یک سال بعد، DJ AM بر اثر مصرف بیش از حد مواد مخدر درگذشت.
۸. خواکین فینیکس
خواکین فینیکس در سال ۲۰۰۶ در یک تصادف رانندگی تقریباً جان خود را از دست داد. ترمز ماشین فونیکس از کار افتاد و باعث شد که ماشین او کاملا برگردد و در همین حین با وسیله نقلیه دیگری تصادف کرد. برای او خوششانسی آنجا بود که یک کارگردان به نام ورنر هرتزوگ شاهد این ماجرا بود و خواکین را از ماشین بیرون آورد.
فینیکس این تجربه نزدیک مرگ را به خاطر میآورد و میگوید: «ضربه زدن یک نفر به شیشه را به خاطر دارم. یک صدای آلمانی بود که میگفت: «فقط آرام باش.» کیسه هوا هست، نمیبینم و میگویم خوبم. من آرام هستم. بالاخره پنجره را پایین میآورم و این سر به داخل میآید و او میگوید: «نه نیستی.» و ناگهان به خودم گفتم: «این ورنر هرتزوگ است» صدای ورنر هرتزوگ بسیار آرام و زیباست. احساس میکردم کاملاً خوب و امن هستم. از ماشین پیاده شدم و گفتم: «ممنونم.» او رفته بود.»
۹. ست مک فارلین
خالق “Family Guy” ست مک فارلین در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بلیطی برای سوار شدن به پرواز ۱۱ خطوط هوایی آمریکا داشت. خوشبختانه، مک فارلین خمار بود و زمان پرواز اشتباهی به او داده شد. او با ۱۰ دقیقه تاخیر به فرودگاه رسید تا سوار هواپیمایی شود که بعداً با برج شمالی مرکز تجارت جهانی برخورد کرد و متاسفانه سقوط کرد.
مک فارلین درباره این تجربه میگوید: «تنها دلیلی که این تجربه نزدیک مرگ واقعاً بر من تأثیری نمیگذارد این است: من واقعاً نمیدانستم که در خطر هستم تا لحظهای که واقعا خطر اتفاق بیفتد، بنابراین هرگز لحظه وحشتناکی را تجربه نمیکردم. من واقعاً نمیتوانم اجازه دهم که روی من تأثیر بگذارد، زیرا من یک نویسنده کمدی هستم.»
۱۰. جین سیمور
جین سیمور با تزریق پنیسیلین که منجر به واکنش شدید آلرژیک شد، نزدیک بود در سن ۳۶ سالگی فوت کند. او تجربه نزدیک به مرگ خود را به یاد میآورد و میگوید: «من به معنای واقعی کلمه جسمم را ترک کردم. این احساس را داشتم که میتوانم خودم را روی تخت ببینم، در حالی که مردم دور من جمع شدهاند. به یاد دارم که همه آنها تلاش میکردند تا مرا احیا کنند. من بالای سر آنها بودم. من دیدم که مردم به بدنم سوزن میزنند، سعی میکنند مرا نگه دارند و کارهایی انجام میدهند. یادم میآید تمام زندگیام جلوی چشمانم میگذشت، اما به برنده شدن جایزه امی یا چیزی شبیه به آن فکر نمیکردم.
تنها چیزی که به آن اهمیت میدادم این بود که میخواستم زندگی کنم زیرا نمیخواستم هیچکس دیگری مراقب فرزندانم باشد. در آنجا شناور بودم و فکر میکردم: نه من نمیخواهم بمیرم. حاضر نیستم فرزندانم را ترک کنم.؛ و این زمانی بود که به خدا گفتم: خدایا، اگر تو واقعا وجود داشته باشی و من زنده بمانم، دیگر هرگز نام تو را بیهوده نخواهم آورد. اگرچه فکر میکنم برای حدود ۳۰ ثانیه مردم، اما به یاد دارم که از دکتر التماس کردم که مرا بازگرداند. من مصمم بودم که قرار نیست بمیرم.»